نویسنده: ابوذر مظاهری




 

 

(آشنایی با برخی از بابیان و بهائیانِ نادم و مستبصر)

از پدیده های بسیار جالب در تاریخ بابیت و بهائیت، بیداری و بازگشت نخبگان و شخصیتهای طراز اول این دو فرقه به دامن اسلام است.
پژوهش زیر، نمونه هایی از این پدیده ی در خور ملاحظه را در بابیت و دو شاخه ی مشهور آن: ازلیت و بهائیت، بررسی می کند.(1)

1. بازگشت نخبگان بابی و ازلی از بابیت

ملاعبدالخالق یزدی (شاگرد و میزبان شیخ احمد احسایی در یزد، و از روحانیون شاخص مقیم در زمان ظهور باب)(2) از جمله ی کسانی بود که در اثر تعریف های ملاحسین بشرویه ای (از پیروان برجسته ی علی محمد باب و «حرفی حی»، و رهبر غائله ی بابیان در قلعه ی شیخ طبرسی مازندران) به باب گروید(3) و مقامش در میان بابیان بدان پایه بود که باب در پیغام مکتوبش به محمد شاه قاجار، ملاعبدالخالق را برای گفت و گو با شاه و اثبات بابیت خویش معرفی کرد.(4) اما، به تصریح منابع بابی و بهائی، همین ملاعبدالخالق زمانی که فهمید باب، پا را ادعای «بابیت» امام عصر(عج) فراتر نهاده و مدعی «قائمیت» شده است، از بابیت برگشته، به مخالفت با آن پرداخت و جمعی از بابیان نیز به تبعیت از او از متابعت باب روی برگرداندند. بهاء در یکی از الواح خود می نویسد:
ملا عبدالخالق، که از مشایخ شیخیّه بود، در اول امر که نقطه ی اولی...[باب] در قمیص(5) بابیّت ظاهر، اقبال نمود و عریضه معروض داشت. از مصدر عنایت کبری [باب] ذکرش نازل و بر حسب ظاهر کمالِ عنایت نسبت به او مشهود. تا آن که لوحی مخصوص به او ارسال فرمودند، در او این کلمه ی عُلیا نازل، قوله تعالی: انّنی انا القائم الحقّ الذی انتم بظهوره توعدون. بعد از قرائت، صیحه زد و به اعراض تمام قیام نمود و جمعی در ارض طاء [طهران] به سبب او اعراض نمودند.(6)
فرد دیگری که باز با تبلیغات ملاحسین بشرویه ای به باب گروید، ملامحمد تقی هراتی (هروی) بود که در اصفهان می زیست و خود (و برادرش) زمانی از بزرگان بابیه بودند اما او نیز (به نوشته ی اعتضادالسلطنه، رئیس دارالفنون و وزیر علوم در عهد ناصرالدین شاه، که شاگرد برادر وی: میرزا عبدالرحیم هروی، در حکمت و فلسفه بود(7)) بعدها از بابیت برگشت و از عمل خویش اظهار ندامت کرد.(8) اسدالله مازندرانی، نویسنده ی مشهور بهائی، از وی با عنوان یکی «از فحول علماء مجتهدین و فضلاء معتمدین ملا محمد تقی شهیر هروی، استاد در تدریس قوانین الاصول» یاد کرده و این گونه از فضل علمی و ایمان اولیه ی وی به باب و عدول بعدش از او سخن می گوید:
میر سید محمد امام جمعه ی [اصفهان] در غالب معضلات مسائل شرعیه از او استمداد و استفاضه کرده، در امور شرعی و قضایی محضرش به واسطه ی او اداره می شد. و او اظهار ایمان به حضرت ذکرالله [علی محمد باب] نموده رساله ی صحیفه العدل را از عربی به فارسی ترجمه نمود و در ایام سجن [باب در] آذربایجان عرایض به محضر... [باب] فرستاده، توقیعات به عنوان وی صادر گردید. وی در بحبوحه ی فتن و امتحانات الهیه بیم و وهم[!] او را فرا گرفته تغییری در احوالش حاصل شد و چون در کربلا درگذشت احدی از ملایان حتی شاگردانش بر جنازه اش حضور نیافتند و آخرالامر شیخ زین العابدین مازندرانی با دست خود غسل و کفن کرده، نماز خوانده، برده دفن نمودند.(9)
نیز باید از ملاحسن بجستانی نام برد که از ارکان بابیت و به اصطلاح از «حروف حی» بود(10) و نهایتاً از باب برگشت.(11) آواره در الکواکب الدریه راجع به وی می نویسد: «ملاحسن بجستانی... در امر باب ارتیات یافت، در حالی که از حروف حیّ بیان(12) بود» .
همچنین بایستی از ملاجواد برغانی قزوینی(خویشاوند نزدیک قره العین، و عامل آشنایی و ارتباط با شیخیه)، ملا عبدالعلی هراتی و میرزا ابراهیم شیرازی یاد کرد که از مریدان نخستین و برجسته ی باب بودند ولی بعد که به بی مایگی باب و بی بنیادی ادعایش پی بردند از وی برگشتند و برغانی حتی رساله ای بر ضد باب نگاشت که با واکنش تند قره العین روبه رو شد.(13)
نبیل زرندی، مورخ مشهور بهائی، به عدول این سه تن از بابیت تصریح دارد و البته ادعا می کند که این امر، ناشی از حسادت آنان نسبت به ملاحسین بشرویه ای (باب الباب) بوده است!(14) در حالی که باید گفت، خود بشرویه ای نیز - طبق قرائن و شواهد موجود- باب را صرفاً به عنوان باب بقیه الله(عج) شمرده و با داعیه هایی چون «نسخ اسلام» میانه ای نداشت، و اگر از بحران خونین جنگ و گریز با قوای دولتی (در قلعه ی طبرسی) جان سالم به در می برد و دعاوی تازه ی علی محمد باب (قائمیت و رسالت و...) را می شنید، هم چون دوستانش (عبدالخالق و هراتی) از باب و بابیت می برید.
اهتمام و محافظت بشرویه ای (در قلعه ی شیخ طبرسی) بر رعایت احکام و مقررات اسلامی و ترویج آموزه های آن، یورشهای نظامی او و یارانش به قوای دولتی با شعار «یا صاحب الزمان»، و از همه مهم تر، اظهار مخالفت جدی و قاطعش با اعلام الغاء اسلام توسط قره العین و حسینعلی بهاء در دشت بدشت(15) و تصریح به این که: «اگر من در بدشت بودم اصحاب آن جا را با شمشیر کیفر می نمودم» (16)، از جمله ی این قرائن و شواهدند.
به نکته مهم و در خور ملاحظه در این زمینه توجه می دهیم: آن گونه که فوقاً گذشت، ایمان عبدالخالق یزدی به شخص باب، ناشی از تبلیغات ملاحسین بشرویه ای بود و عبدالخالق زمانی که از ادعای تازه باب مبنی بر «قائمیت» مطلع شد، باب را شدیداً طرد کرد. از انضمام این دو مطلب مسلم تاریخی، بروشنی بر می آید که بشرویه ای، نزد عبدالخالق، تنها از «بابیت» علی محمد شیرازی، و این که او «باب» و دروازه ی علم ائمه اطهار و حضرت بقیه الله(عج) است، سخن گفته بود و نه چیزی بیشتر. زیرا، در غیر این صورت، اگر عبدالخالق می فهمید علی محمد دعاوی بالاتری دارد، از همان آغاز از او کناره می گرفت. (چنان که در آثار اولیه ی باب نظیر تفسیر سوره ی یوسف نیز کراراً می بینیم که رهبر بابیان، صریحاً از حضرت محمد بن الحسن العسکری به عنوان آخرین امام معصوم یاد کرده و خود را تنها به عنوان فردی بسته و پیوسته به ایشان، و فدایی راه او، قلمداد می کند(17)). نکات فوق، منضم به قرائنی چون مخالفت بشرویه ای با سناریو الغاء اسلام توسط جمعی از سران بابیه در بدشت، این گمانه را قویاً دامن می زند که خود بشرویه ای نیز (که از جانب علی محمد، عنوان «باب الباب» گرفته بود) علی محمد شیرازی را فردی فراتر از «باب» و نایب خاص امام عصر(عج) نمی انگاشت و در واقع، آن همه جانبازیهای دلیرانه ی وی و یارانش در برابر قوای دولتی در قلعه ی شیخ طبرسی مازندران (که بابیان و بهائیان، بدان افتخار کرده و برای «مظلوم نمایی» و مهم تر از آن، برای اثبات «حقانیت! دین تراشیها» ی خود از آن، بهره ی وافر می برند) نه در راه مسلک بابیت (به معنای آیینی «جدا از اسلام و در تقابل با آن» ) بلکه در راه امام زمان معهود شیعیان (حضرت حجه ابن الحسن العسکری) صورت گرفته و علی محمد شیرازی در این میان، تنها به عنوان «نایب خاص» آن حضرت مطرح بوده و نه چیزی بیشتر.
بگذریم و به موضوع اصلی بحث - تنّبه و برگشت بسیاری از چهره های شاخص بابیت و بهائیت به اسلام- برگردیم.
میرزا یحیی دولت آبادی، کسی است که یحیی صبح ازل (برادر و رقیب سرسخت حسینعلی بهاء، و جانشین رسمی باب) وی را به جانشینی خود و ریاست بر بابیان (شاخه ازلی) برگزید. اما به گزارش شاهدان عینی: یحیی دولت آبادی از بابیت برگشت و ازلیان را به متابعت از آیین شیعیان فراخواند و با این کار، در واقع، بر پیشانی فرقه ی ازلی، مُهر بطلان و پایان زد.(18) دولت آبادی طی مقاله ای در روزنامه ی فارسی زبان چهرنما (چاپ مصر) نیز از آیین باب تبری جست و به قول عباس افندی (پیشوای بهائیان) خود را «عاری و بری» از علی محمد باب شمرد.(19)

2. بازگشت نخبگان بهائی از بهائیت

شاخه ی دیگر بابیت، یعنی بهائیت، نیز همواره در تاریخ خویش (به ویژه پس از مرگ رهبران) با ریزشهای بزرگ همراه بوده است. در این زمینه، به دو نکته باید توجه داشت:
الف) حرف و حدیث هایی که درباره ی برخی از عناصر سرشناس و نامدار فرقه ی بهائی مبنی بر ندامت آنان در اواخر عمر از بهائیت وجود دارد، کسانی هم چون: میرزا ابوالفضل گلپایگانی (برجسته ترین نویسنده و مبلغ بهائی) و میرزا حسن ادیب طالقانی (یکی از ایادی مهم عباس افندی در ایران عصر قاجار)، میرزا نعیم سدهی اصفهانی (شاعر مشهور بهائی)، میرزا علی اکبر رفسنجانی، میرزا محرم و حاج عبدالکریم تهرانی مقیم مصر و پسرش محمد حسن (همگی از فعالان و مبلغان فرقه)، و نیز سید یحیی (برادر منیره خانم، زن عباس افندی) که گفته می شود پس از مرگ عباس افندی از آن مسلک عدول کرد.(20)
ب) بحران بزرگی که پس از مرگ عباس افندی (1340ق) در بهائیت رخ داد و شمار قابل توجهی از نویسندگان و مبلغان برجسته ی بهائی (که از پیشوای بهائیت و تشکیلات وابسته به آن، لوح های متعدد تقدیر داشتند) نظیر عبدالحسین آواره «آیتی بعدی»، میرزا حسن نیکو، میرزا صالح اقتصاد مراغه ای، سید شهاب فارانی(21)، خانم قدس ایران، و حتی کاتب مخصوص و محرم سر عباس افندی (فضل الله صبحی مهتدی) از این فره تبرا جستند و بر ضد آن، به نگارش مقالات و کتب دست زدند، (22) که آثار خواندنی و ارزشمندشان با نام های کشف الحیل، فلسفه ی نیکو، خاطرات صبحی، ایقاظ یا بیداری در کشف خیانات دینی و وطنی بهائیان(23)، بارقه ی حقیقت(24) و... در اختیار علاقه مندان به تحقیق و پژوهش پیرامون فرق ضاله قرار دارد.
برگشت اعضای فرقه از بهائیت یا از رهبران موجود آن، در حدی بوده که عبدالحسین آواره در الکواکب الدریه، یکی از بهانه های خود برای پرهیز از «شرح خدمات و ترجمه ی حالات» بهائیان را در این می داند که: «تاریخ حیات هر کسی را نتوان ثبت تاریخ کرد الا بعد از پیمودن تمام دوره ی آن. چه که آتیه ی آن مجهول است، و بنابراین اصل ثابت، نگارنده غالباً یا ذکری از احیا نکرده و یا طرداً للباب بعضی را نام برده و به اختصار برگزار نموده» است(25)! و این نشان می دهد که ظاهراً اصل در بهائیت، ثبات قدم نبوده است! و جالب آن که خود او نیز یکی از همان افرادی است که از بهائیت عدول کرده است!
روند تنّبه و تبرّی نخبگان بهائی از این مسلک، در زمان پهلوی دوم نیز ادامه یافت و در دهه ی 40 و 50 به وفور شاهد تبری شمار زیادی از وابستگان به فرقه از باب و بهاء بودیم که اخبار مربوط به آن مستمراً در مطبوعات انعکاس می یافت و در بین آن ها چهره هایی به چشم می خورد که از مبلغان یا کارگزاران برجسته ی محفل بهائیت در ایران محسوب می شدند، نظیر غلامعباس گودرزی مشهور به ادیب مسعودی، امان الله شفا، مسیح الله رحمانی، حسن بهرامی (بهرامی زاده) و...(26)
البته، افراد فوق، کسانی بودند که مخالفت خود با بهائیت را آشکار ساخته و آسیب ها و خطرات احتمالی این امر را (که می توانست از ناحیه ی تشکیلات فرقه متوجه آنان گردد) به جان خریده بودند. اما پیدا است که همگان چنین نبودند و بی تردید شمار کسانی که از بهائیت برگشته اما (به دلایل و ملاحظات گوناگون، نظیر ترس از واکنش خصمانه ی تشکیلات فرقه و بایکوت شدن از سوی دوستان و نزدیکان بهائی خود به دستور محفل بهائی) بازگشت خود به اسلام را علنی نمی ساختند بسیار بیشتر از امثال آیتی و نیکو و صبحی بود.
ذیلاً به عنوان نمونه، به معرفی یکی از مهم ترین نخبگان بهائی نادم (میرزا ابوالفضل کلپایگانی) و نیز چند نخبه ی مستبصر بهائی، می پردازیم:

1-2. ابوالفضل گلپایگانی

ابوالفضل گلپایگانی، نویسنده و مبلغ مشهور و طراز اول بهائی است که منابع بهائی از وی با اوصافی چون: «بزرگ ترین مبلغ دانشمند و فاضل ارجمند در امر بهائی» (27) و «افضل الفضلاء المتبحرین و اکرم العلماء المتأخرین، صدر الهیّین حضرت ابوالفضائل آقا میرزا ابوالفضل گلپایگانی نورالله مضجعه» یاد می کنند(28) و او را «یکی از حواریون 19گانه» ی حسینعلی بهاء(29) و نیز «از خواص محارم و حامیان» عباس افندی می شمارند که در زمان فرد اخیر «مقامی بس رفیع و منیع یافت» (30) و بارها مورد تعریف و تمجید رهبر بهائیان قرار گرفت.(31)
آثار میرزا ابوالفضل هم چون کتاب فرائد (بر ضدّ کتاب شیخ الاسلام قفقاط) و کشف الغطاء (در رد نقطه الکاف، از تواریخ کهن بابیه، و تصحیح و تعلیق ادوارد براون) در زمره مشهورترین و مهم ترین کتب بهائیت قرار دارد و جز این باید به مأموریتهای مهم تبلیغی او در روسیه و امریکا و دیگر نقاط اشاره کرد که به فرمان عباس افندی صورت گرفته است.(32)
ابوالفضل گلپایگانی، با این پایگاه و جایگاه مهم در بین فرقه، از کسانی است که شهرت دارد در اواخر عمر، از این مسلک نادم و رویگردان شده است. مهدی بامداد، در شرح حال ابوالفضل گلپایگانی، با اشاره به جایگاه مهم او و آثارش در بین بهائیان، می افزاید: معروف است که در اواخر عمر از بهائیت برگشته و دوباره به دین اسلام گرویده است.(33)
ذبیح بهروز، نویسنده ی مشهور ایرانی، ایام جوانی چندی در مصر تحصیل کرده و محضر میرزا ابوالفضل گلپایگانی را درک کرده بود.(34) نورالدین چهاردهی که با ذبیح بهروز آشنایی داشت، می نویسد: بر پایه ی «آنچه از آثار گلپایگانی برخورد کرده و آنچه از استاد بهروز شنیده، میرزا ابوالفضل در ادبیات فارسی و عربی توانا و... در فن تاریخ صاحب نظر و بی اعتقاد به بابی و بهائیت و معتقد به وحدانیت خدا و عدم ایمان به ادیان بود و اواخر حیات در این که در استخدام بهائیت بود سخت نادم و پشیمان بود...(35) عبدالحسین آیتی، صبحی و نیکو (هر سه، از مبلغان و نویسندگان برجسته و بعداً مستبصر بهائی) نیز از دلسردی و ندامت گلپایگانی در اواخر عمر سخن می گویند.(36)
میرزا حسن نیکو، در جلد اول کتاب خود، ضمن معرفی آن دسته از مبلغان بهائی که اعتقادشان تدریجاً از بهائیت سلب شده و عباس افندی آن ها را با لطائف الحیل و (به قول اعتقادشان تدریجاً از بهائیت سلب شده و عباس افندی آنها را با لطائف الحیل و (به قول نیکو) به وسیله ی «الطاف و اظهار محبت، نگاهداری می کرد که مبادا فساد برگشتن آن ها [از بهائیت] در جامعه ی بهائی بیشتر» تأثیر منفی گذارد، از ابوالفضل گلپایگانی یاد می کند و می نویسد:
«چنان که میرزا ابوالفضل گلپایگانی را که در اواخر فهمیده بود گول خورده و مخصوصاً در قاهره ی مصر گفته بود: انّ افندی رجلٌ سیاسیّ و خَدَعَنا بروحانیته، به همین محبت ها نگاهداری کرد تا عمرش درگذشت و هم چنین سایرین را نگاهداری می کرد و وقتی عمرشان نیز در می گذشت و همچنین سایرین را نگاهداری می کرد و وقتی عمرشان نیز درمی گذشت مناجات بالا بلندی که تمام وصف حالت ایمانیه ی او بود برایش می گفت تا سایرین بفهمند و تصور کنند که این هم از اغنام الهی بوده. مثل مرحوم به اصطلاح بهائیان از ایادی امرالله بود و شخصاً او را ملاقات کردم و فهمیدم بهائی نیست و خودش نیز نادم بود، ولی چون اواخر عمرش بود نتوانست اظهار عقیده کند تا فوت شد - فوری یک مناجات مفصلی برایش نوشت و حاجی امین [صندوق دار وجوه به اصطلاح شرعیه ی بهائیان] نیز مأمور به قرائت و خواندن آن مناجات در مجامع و محافل بود».(37)
نیز همو در جلد دوم فلسفه ی نیکو، عطف به مطالب فوق، خاطر نشان می سازد:
«با سابقه ای که از مرحوم میرزا ابوالفضل گلپایگانی دارم، چنانکه در جلد اول اشاره شد به اینکه اخیراً آن مرحوم به نیرنگهای میرزا [بهاء] و میرزا عباس [عبدالبهاء] واقف گردید و با قلبی خون پالا در زاویه ی قاهره می خزید و به واسطه ی پیری و ضعف مزاج، آن توانایی در خود ندید که خطّ بطلان بر دفتر تحریرات خویش برکشد و یا اجل مهلتش نداد که حِبَل و دسایس شریعت سازان را چون آواره و نیکو شرح دهد و اقرار نماید بر این که دلایل و براهین کتاب فرائدش چون از درخت پوسیده ی کذب و افتراء میرزا [بهاء] اخذ شده درست نیست...» .(38) هم چنین، با اشاره به شهرت های دروغینی که دستگاه تبلیغاتی رهبری بهائیت در زمان عباس افندی پیرامون ایمان و گرایش «ملل مختلفه و امم متباینه» به شریعت بهاء در چین و ژاپن و امریکا داده بودند، می نویسد: «وقتی که خود میرزا ابوالفضل برای تبلیغ، مسافرت به امریکا کرد، فهمید آن چه را که فهمید و برگشت، چون که برگشت و گفت: انّ افندی رجلٌ سیاسیّ و خَدَعَنا بروحانیّته. آری، میرزا ابوالفضل در اواخر عمر خود... با دلی پرسوز و آهی جگردوز، روز را به شب و شب را به روز می گذرانید و از قراری که در قاهره مسموع افتاد، مفادِ همان عبارت سعدی را می سرود: دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گِل؛ یکی تاجر کشتی شکسته دیگری وارثِ با نااهل نشسته...» .(39)
تأخیر و تعلّل ابوالفضل گلپایگانی در اتمام کتاب کشف الغطاء، که عاقبت هم توسط دیگر نویسندگان بهائی (پس از مرگ ابوالفضل، و با استفاده از یادداشت های وی) تکمیل شد، نکته ای سؤال انگیز، و قرینه ای در خور توجه در تأیید شایعات موجود مبنی بر دلسردی و ندامت گلپایگانی از بهائیت است. می دانیم که پس از انتشار نقطه الکاف (از تواریخ کهن بابیه) توسط ادوارد براون در 1328ق/1910م، و ضربه ای که بدین وسیله بر بهائیان (به سود ازلیان) وارد شد، عباس افندی به ابوالفضل گلپایگانی دستور داد نقدی بر این کتاب و مقدمه ی براون در ابتدای آن، بنویسد و گلپایگانی نیز این کار را شروع کرد. انتشار نقطه الکاف از سوی براون- که رهبری بهائیت را سریعاً به واکنش در برابر آن، و نوشتن ردیه بر ضد آن، واداشت - در 1328ق صورت گرفت و مرگ گلپایگانی نیز در 1332ق رخ داد، و این، یعنی این که گلپایگانی برای نگارش ردیه بر نقطه الکاف (که همان کتاب کشف الغطاء باشد) سال ها فرصت داشت، و این در حالی بود که اولاً او (به سهم خود) نویسنده ی توانایی بود و فی المثل کتاب قطور حجج البهیه در استدلال بر حقاینت بهائیت را، که بالغ بر 2000صفحه شده و حاوی مباحث غامض فلسفی و تفسیری بود، در مدتی کمتر از یک سال، آن هم در خلال سفر پر مشغله ی اروپا و امریکا نگاشت.(40)
ثانیاً نگارش ردیه بر نقطه الکاف، و موهون ساختن و بی اعتبار جلوه دادن این کتاب، برای عباس افندی و دستگاهش جنبه ی به اصطلاح «حیثیتی» یافته بود و به همین دلیل نیز همواره بر لزوم تألیف این ردیه، و تسریع در انجام آن، تأکید و سفارش می کرد.(41) مع الوصف کار نگارش کشف الغطاء از سوی ابوالفضل گلپایگانی مدتی مدید به طول انجامید (در واقع، گلپایگانی تألیف آن را در نیمه ی راه متوقف کرد) و سرانجام نیز بدون آن که نگارش آن کتاب را به پایان برد از جهان درگذشت و عباس افندی مجبور شد برای تکمیل آن کتاب، از دیگر مبلغان و نویسندگان مشهور فرقه (نظیر سید مهدی گلپایگانی و میرزا نعیم اصفهانی و قائنی) کمک بگیرد و با حفظ مطالبی که ابوالفضل گلپایگانی و میرزا نعیم اصفهانی و قائنی) کمک بگیرد و با حفظ مطالبی که ابوالفضل گلپایگانی در کشف الغطاء نوشته بود (و با استفاده از یادداشت های باقی مانده ی وی) نگارش کتاب کشف الغطاء را به پایان رساند...
افزون بر آن چه گفتیم، سستی و تعلل ابوالفضل گلپایگانی در اواخر عمر در امر نگارش به سود فرقه، از خلال منابع بهائی نیز استشمام می شود و در این زمینه می توان به اظهارات دکتر حبیب مؤید، از سران و مبلغان فرقه و دستیاران عباس افندی، که در آن سال ها با ابوالفضل گلپایگانی مکاتبه داشته است، اشاره کرد.(42)

2-2. عبدالحسین آیتی (آواره ی سابق)

شادروان عبدالحسین آیتی تفتی (1287ق - 1332ش) ادیب، شاعر، مورخ و روزنامه نگار معاصر، در شهر تفت از توابع یزد دیده به جهان گشود. بر پایه ی آن چه که خود نوشته(43): در جوانی به آموزش علوم دینی و حوزوی پرداخت و پس از مرگ پدر، با کسوت روحانیت، به کار محراب و منبر پرداخت. بهائیان برای وی دام گستردند و برخی از کتاب های خود را به وسیله های مختلف در اختیار او نهادند تا مطالعه کند و همین امر، سبب شد که برخی از روحانیون و متنفذین محل، وی را به گرایش به بهائیت متهم سازند. شیوع این اتهام، مردم متدین را از گرد وی پراکنده ساخت و او ناچار به ترک زادشهر خویش گردید. متقابلاً بهائیان آغوش گشوده و او را به جرگه ی خود فراخواندند. با این ترتیب، عبدالحسین به بهائیان پیوست و به دلیل بهره مندی از نیروی بیان و قلم، به سرعت در جرگه ی مبلغان مهم آنان قرار گرفت و بیش از 20 سال با عنوان «آواره» (لقبی که عباس افندی به او داد)(44) به فرقه ی ضاله خدمت کرد و از تحسین و تقدیر پیشوایان آن (عباس افندی و نوه و جانشینش: شوقی افندی) برخوردار گشت.(45)
آیتی در حدود سال 1319ق به بهائیت گرایش نشان داد و از احترام نزد آنان برخودار بود.(46) از جمله ی خدمات مهم وی به فرقه، نگارش دو جلد کتاب الکواکب الدریه در 1342ق است که از تواریخ مشهور بهائیان محسوب می شود. اجازه ی طبع و نشر این کتاب و تصریح به «کمال اعتبار» آن توسط رئیس محفل بهائی مصر در 8 رجب 1342ق / 13 فوریه ی 1914صادر شده است.(47) و مورخان و مبلغان برجسته ی فرقه به مطالب آن استناد می کنند.(48) به نوشته ی خود او در این کتاب: وی تا واپسین ایام حضور در میان بهائیان، به مدت 22 سال دائماً برای تبلیغ مسلک بهائیت به اطراف جهان سفر کرده است: چند بار در ایران و قفقاز و عثمانی و سوریه و فلسطین و شامات، یک بار به ترکستان و نیز مصر و اکثر بلاد عرب. هم چنین سفری به اروپا رفته و تقریباً 200 شهر و قریه از مراکز اقامت بهائیان در شرق و غرب را دیده است. در این مسافرت ها با تعداد زیادی از بهائیان قدیم و جدید اختلاط و آمیزش داشته و اصل یا رونوشت بسیاری از کتب و الواح این فرقه را مشاهده و مطالعه کرده است، به گونه ای که در مجموع، «کمتر امری از امور تاریخی و غیر تاریخی» در موضع بهائیت بوده که بر وی «پوشیده مانده باشد» .(49)
آواره، نوبتی نیز به حیفا (در فلسطین) رفت و با عباس افندی، پیشوای فرقه، دیدار و مصاحبت کرد، و در آن جا بود که به قول خود: «به بطلان دعوی او و پدرش» حسینعلی بهاء «از جنبه ی مذهبی آگاه» شد و فهمید که این فرقه، جز پاره ای شعارهای فریبنده (که یک تقلید از شعارهای مورد پسند روز است) چیزی برای عرضه ندارد. آگاهی وی از فساد حال شوقی (نوه و جانشین عباس افندی) و اطلاعش از عدم نفوذ مسلک بهاء در مغرب زمین (بر خلاف ادعاها و تبلیغات فرقه) سستی و پوچی اساس این مسلک را از حیث دینی برای او روشن تر کرد و او را به این «یقین» رسانید که «این دروغ هم عطف بر دروغ های مذهبی شده، نفوذی در جهان غرب نداشته اند و اگر گاهی عده ی قلیلی توجهی نموده اند از اثر خیانت حضرات و نتیجه ی سیاست بیگانگان است نه چیز دیگر»، و اینجا بود که خود را در برابر خدا و وجدان، مسئول و موظف به افشای مظالم و تباهیهای فرقه ی ضاله احساس کرد و بدین منظور کتاب پیشین خود: الکواکب الدریه، را به دلیل دروغها و تحریفات تاریخی بسیاری که در آن وجود دارد فاقد ارزش و اعتبار تاریخی شمرد(50)، و مهم تر از این، کتاب جدیدی با نام کشف الحیل بر ضد بهائیت نوشت:
چون عبدالبهاء را خائن ایران، هم از حیث مذهب و هم از حیث استقلال و سیاست شناختم، دل از مهرشان بپرداختم و خود را در زحمت و خطر دیگری انداخته، چند هزار نفر بهائی متعصب را دشمن خود گردانیدم، برای اینکه وجدانم نگذاشت که مؤلفات سابقه ی خود را الغاء نکرده بگذرم و مانند میرزا ابوالفضل گلپایگانی به سکوت بگذرانم. لذا با الغاء کتب سابقه که در تاریخ ایشان به نام کواکب الدریه نگاشته بودم و آن هم از تصرفات خودشان مصون نمانده بود بپرداختم و حقایق بی شبهه ای را که در مدت بیست سال یافته بودم در دو جلد کتاب کشف الحیل منتشر ساختم!(51)
آیتی در جای جای کشف الحیل و نیز مجله اش: نمکدان به تفصیل توضیح می دهد که چگونه تدریجاً به اسرار پشت پرده ی بهائیت واقف و از انحرافات سران این فرقه و پوچی اندیشه ها و خیالات آنها کاملاً آگاه شده است و این همه سبب شده که او از این مسلک دست بردارد و (علی رغم فشار و تهدید بهائیان) به افشای مظالم و کژیهای آنان بپردازد.(52) وی بر روی دومین جلد کشف الحیل (چاپ فروردین1307) شعر زیر را که خود سروده درج کرده است:

 

گر روشنی از باب بها جویی و باب
زین باب نه روشنی بر آید نه جواب!

بی خانه اگر بمانی ای خانه خراب
زان به که سیل خانه سازی و بر آب

عدول آیتی از بهائیت، و خصوصاً افشاگری های صریح و مستندش بر ضد این مسلک و بانیان و عاملان آن، خشم سران و فعالان این فرقه را به شدت برانگیخت و مایه ی کینه توزی، تهمت پراکنی و فحاشی آنان به او شد که نمونه ی آن را در کلام شوقی افندی (جانشین عباس افندی، و مادح پیشین آیتی) درباره ی وی می بینیم.(53) و این در حالی بود که شخصی چون عباس افندی (یک سال پیش از مرگ خویش) در لوحی خطاب به وی، از او با عنوان «حضرت آواره علیه بهاءالله الابهی» یاد کرده(54) و حتی خود شوقی نیز چنانکه گذشت - در آغاز به تجلیل و توثیق وی پرداخته بود.
حتی ترور آیتی نیز از سوی سران فرقه، در دستور کار تروریست های بهائی قرار گرفت که اشاره به این امر، همراه با شرح فشارها، توهینها و حتی خسارت هایی را که اعضای فرقه پس از عدول آیتی از بهائیت و افشای ماهیت سران آن به وی وارد ساخته اند باید در کتاب خود وی خواند و مطلع شد(55)، و صد البته که این فشارها و تهدیدها سودی نبخشید و کتاب مشهور آیتی در نقد مسلک بهائیت، و افشای مظالم و مفاسد سران آن، در 1306 و 1307 شمسی منتشر و در اختیار عموم قرار گرفت و بعدها نیز بارها تجدید چاپ شد.
عبدالحسین تفتی، پس از بازگشت به دامان اسلام، نامش را از آواره به آیتی تغییر داد و در کنار تألیف کشف الحیل و آثاری چون مجلدات نمکدان، در دبیرستان های تهران و نیز مدارس یزد به تدریس رشته ی ادبیات پرداخت(56) و نهایتاً در 1332 شمسی درگذشت.(57)

3-2. فضل الله صبحی

مرحوم فضل الله مهتدی مشهور به «صبحی» (متوفی 1341ش)، پژوهشگر، نویسنده، سخنران و داستان گوی توانا و شهیر معاصر، در کاشان دیده به جهان گشود. او در خانه ای دیده باز کرد که «از قدمای احباء» محسوب، و خویشاوندی دوری با حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت) داشتند(58)، طبعاً او نیز پا در راه همان خاندان گذاشت: به حفظ الواح و آثار بهاء پرداختو اوراد بهائیان را تماماً مطالعه کرد.(59) سپس برای تبلیغ این مسلک به شهرهایی چون قزوین، زنجان و آذربایجان رفت.(60) مدتی نیز در عشق آباد (قلمرو وقت امپراتوری تزاری) اقامت کرد و به نسخه برداری از الواح عباس افندی و دیگر مبلغان بهائیت پرداخت.(61) سفر اخیر 3سال به طول انجامید و دیدگاهش در این سفر (به دلیل آن چه از سوء رفتار بهائیان و حتی مبلغان برجسته ی این مسلک با یکدیگر و با مردم) نسبت به بهائیت کمی سست گردید، اما البته «ایمان و اعتقاد» وی به «اصل امر» بر جای ماند و به شوق دیدار عبدالبهاء (پیشوای بهائیت) راهی حیفا شد.(62)
اشتیاق بسیاری که صبحی به دیدار با عبدالبهاء داشت، پس از نخستین دیدار وی با افندی، به جای شدت یافتن، سردی پذیرفت. به قول خودش: «چون آن چه را از قبل شنیده و قطع کرده بودم ندیدم، کمی افسرده شدم و مثل این که نمی خواستم باور کنم عبدالبهاء این کس است»!(63) چندی از اقامت صبحی در حیفا نگذشت که عباس افندی او را به عنوان منشی و کاتب مخصوص خود برگزید و حرم اسرار خویش کرد. او در سفرها همراه عباس افندی بود و مناسبات بسیار نزدیکی با وی داشت. عبدالبهاء نیز به وی شدیداً توجه می کرد و در مسافرت ها او را «همیشه پهلوی خویش جای» می داد «و هر جا» می رفت «با خود» می برد، چندان که خود به صبحی گفته بود: «وفور محبت من ترا مغبوط همه کرده است» .(64)
صبحی از سوی عبدالبهاء مأمور تبلیغ بهائیت در ایران شد و از حیفا به ایران برگشت و در قزوین و تبریز و همدان به این کار اشتغال یافت. چندی از ترک حیفا نگذشته بود که عبدالبهاء درگذشت و شوقی افندی (با تلاش مادرش: دختر عبدالبهاء) بر جای وی تکیه زد. این امر خوشایند صبحی نبود. چه، گذشته از حرف و حدیثهایی که روی وصیت نامه ی منسوب به عباس افندی (مطرح شده از سوی شوقی و مادرش) بر سر زبانها بود و همین امر به انشعابها و درگیری های تازه میان بهائیان انجامید، صبحی از رذایل اخلاقی شوقی کاملاً آگاه بود.
این رخدادها، همراه با مشاهدات و تأملهای پیشین، صبحی را در بازگشت به ایران گشت و گذاری که در میان بهائیان قزوین و... داشت، دگرگون کرد: «از قزوین به طهران آمدم، اما این بار حالم دگرگون بود. آن جوش و خروش سابق و شور پیشین را نداشتم. قدری معتدل شده بودم. لوح احمد را نمی خواندم و گرد نماز نمی گردیدم و در محافل احبا جز به حکم اجبار نمی رفتم...» .(65) اینک او به جای تبلیغ، جوانانی را که مشتاق تبلیغ برای بهائیت بودند ارشاد می کرد که از میان راه بازگردند.
در این اثنا او با عبدالحسین آیتی (آواره ی سابق) که از بهائیت به آغوش تشیع برگشته بود ملاقات داشت و این امر بر روند دوری وی از بهائیت شدت و سرعت بخشید. اما محافل بهائی او را آسوده نگذاشته، تمامی دیدارها و رفتارهای وی را کنترل می کردند و سرانجام نیز او را آسوده نگذاشته، تمامی دیدارها و رفتارهای وی را کنترل می کردند و سرانجام نیز محفل بهائیت ایران در 1307ش حکم طرد و تکفیر وی را صادر کرد. در پی این امر، بهائیان به آزار شدید صبحی پرداختند و حتی وی از خانه ی پدر رانده شد و ناگزیر شد خانه ای در سنگلج برای خود تهیه کند.
شوقی افندی در قرن بدیع (ج4، ص16) از صبحی با عنوان «امین سرّ سابق» عباس افندی یاد می کند که همچون کاتب وحی بهاء و برخی از منشیان و مترجمان عباس افندی، از اطاعت رهبر بعدی بهائیت، تمرد جسته است. او با لحنی تند راجع به صبحی چنین می نویسد: «حتی تحریکات خائنانه و شرم آمیز امین سر سابق حضرت عبدالبهاء که از عاقبت حال کاتب وحی حضرت بهاءالله و جمعی از منشیان و مترجمان دیگر مولای خویش در شرق و غرب [ظاهراً مرادش امثال عبدالحسین آیتی و حسن نیکو است] درس عبرت نگرفته و به معاندت قیام» نمود.
توالی کنش ها و واکنشها، سرانجام صبحی را به نگارش و انتشار دو کتاب به نام های کتاب صبحی (انتشار 1312ش) و پیام پدر (1335ش) وادار ساخت که در آن ها ضمن شرح ترفندهای تبلیغاتی و ریاکاریها، ظاهرسازی ها، مظلوم نمایی ها، و فسادهای اخلاقی و اقتصادی سران بهائیت، به افشای ماهیت پوشالی این مسلک و تناقضات آشکار آن پرداخته و دلایل بریدن خود از فرقه ی ضاله را به شیوایی بازگفته است.(66)
صبحی - که فردی دانشمند و آشنا به ادب و فرهنگ فارسی، و دارای قدرت بیان و قلم بود - پس از یک دوره انزوا در 1312 به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و در مدارس مختلف به تدریس ادبیات فارسی پرداخت.(67) هم چنین در 1319 در سازمان تازه تأسیس رادیو، اجرای برنامه جهت کودکان و نوجوانان، و داستان گویی برای آنان را به عهده گرفت و بیش از 20 سال این مسئولیت را با توانایی به پای برد. برنامه های رادیویی صبحی جاذبه و محبوبیت خاصی داشت و صدای گرمش هنوز در آرشیو رادیو نگهداری می شود. وی همچنین در زمینه ی گردآوری داستان های فولکوریک ایرانی از سراسر کشور نیز سهمی وافر داشت و به همین مناسبت به عضویت «انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی» درآمد، تألیفات گوناگون او بارها تجدید چاپ شده و بعضاً به زبان های خارجی، از جمله: آلمانی، چکی و روسی ترجمه شده است.(68)
صبحی در 17 آبان 1341 در تهران درگذشت و در آرامگاه ظهیرالدوله روی در نقاب خاک کشید.(69)

4-2. حسن نیکو

حاج میرزا حسن نیکو (تولد: اسفند 1259ش-وفات: فروردین 1342) نیز مانند عبدالحسین آیتی، از مبلّغان و نویسندگان برجسته ی بهائیت بود که به دامن اسلام بازگشت و با نوشتن کتاب فلسفه ی نیکو، سستی بنیاد آن مسلک و سیه کاری سران آن را برملا ساخت.
مرحوم نیکو به زبان های فارسی و عربی و انگلیسی و اردو آشنایی داشت و در دبیرستان های تهران، تعلیمات دینی و ادبیات فارسی و عربی تدریس می کرد.(70)
جالب است بدانیم که حسن نیکو بر کتاب الکواکب الدریه آیتی (هنگام «آواره» بودن) تفریظ دارد که متن آن در پایان جلد دوم آن کتاب آمده است.(71) و تبری او از بهائیت و بازگشتش به اسلام نیز تقریباً مقارن با عدول آیتی از بهائیت صورت گرفت. چنان که تقدیر چنین بود که آنان، پس از تبری از بهائیت، در طریق نگارش کتاب بر ضد فرقه و افشای ماهیت و مظالم سران آن، یار و پشتیبان هم باشند.
ضمناً همان «شجاعت و گرایش به حق گویی» در آیتی را (که نهایتاً به عدول او از بهائیت و برگشتنش به دامن اسلام منتهی شد) در حسن نیکو نیز زمان حضور او را در بین بهائیان مشاهده می کنیم. نمونه ای از این گرایش به حقگویی را در داستان زیر (که خود نیکو روایت کرده است) می توان دید:
وقتی که [در دوران حشر و نشر با بهائیان، و تبلیغ آیین آنان] از بمبئی حرکت کرده و وارد رنگون شدم، پس از ملاقات های عمومی، برادر سید جنابعلی رئیس محفل روحانی [بهائی] آنجا با یک نفر دیگر که عکا را دیده در این قضیه اختلاف می کنند.
این گفته بود میرزا [حسینعلی نوری] و میرزا عباس[=عباس افندی]... در عکا و حیفا به نماز جماعت و اداء فریضه ی جمعه ی [مسلمان ها] حاضر می شدند و به امام عکا و حیفا اقتدا می نمودند. آن گفته بود معاذالله، این چه افترایی است که می زنی، کسی که جمعه و جماعت را در کتاب اقدس خود نسخ فرموده و نمازی دیگر آورده چگونه می رود نماز نسخ شده را، آن هم به جماعت، به جای بیاورد؛ همانا این اغراء به جهل است، می باید امام جماعت عکا را هم از این عمل باز بدارد و او را به کیش خود دعوت کند. اگر محمد مصطفی در خانه ی کعبه می رفت که بت پرستی کند، او هم می رفت مسجد که به جماعت نماز بگذارد. بالاخره نذری می بندند و طرفین بدین قرار رضا می دهند که تلگراف حرکت نیکو از بمبئی رسیده و دو روز دیگر وارد رنگون می شود؛ هر چه او در این باب بر علیه هر که گفت باید نذر را ادا کند.
چون وارد رنگون شدم، پس از ملاقات های عمومی، طرفین متعهدین نزدم آمدند. این با چهره ی افروخته گفت: آقای نیکو، افتراء عجیب را بشنو. این می گوید جمال مبارک و سرکار آقا[= بهاء و عباس افندی] به مسجد اسلام می رفتند و نماز منسوخ شده ی جماعت را به جای می آورده اند. این چنین است؟ مرا تبسمی قرار گرفت و گفتم: آری، علاوه بر آن، تمام ماه رمضان را هم روزه می گرفتند (این طور تبلیغ می کرده ام) آن شخص با حرارت رنگش پرید و آن چه باید بفهمد فهمید.
سپس اضافه کردم: بلکه در سنین اخیره که میرزا پیر و ناتوان شده بود بهائیان عکا قبل از حلول ماه رمضان جمع شدند و عریضه به میرزا نوشتند (...میرزا احباب را به خود راه نمی داد و باید مطالب خود را به عریضه عرض کنند] که ما می دانیم جمال مبارک برای رعایت این قوم خود را به رنج و مشقت صوم وا می دارد، نکند ما افطار کنیم و به اعتراض اغیار و اخل انکار دچار شویم، که چون بدانند طریقه ی دیگر غیر از اسلام داریم خونمان هدر شود و خدایمان دربدر گردد. اکنون ما بندگان به موی مبارک قسم می خوریم و به خوی مبارک سوگند یاد می کنیم که تمام ماه رمضان روزه بگیریم، مشروط به آن که هیکل مبارک روزه نگیرند و خود را بدین مشقت دچار نفرمایند. روز بعد میرزا حضرات را به حضور می طلبد و می گوید: ما عریضه ی شما را به ملا اعلی فرستادیم، پانزده روز می رود و پانزده روز بعد جوابش می آید. کنایه از آن که می ترسم افطار کنم و شما نیز جسارت بورزید و روزه نگیرید و مسلمین به کیش ما واقف شوند و خون ما را بریزند.
چون مسئول احباب به اجابت نرسید مشگین قلم، که یکی از اَعمِده ی(72) بهائی بود، عین واقع را به طور مزاح گفت: حکایت ما حکایت آن پسر شد که دعایش وارونه گردید. از خدا می خواستم مادرش بمیرد و پدرش زن جوانی بگیرد، باشد که از آن زن جوان متمتع شود، قضا را پدرش مرد و مادرش به گردن کلفتی شوهر کرد که هر دو را زحمت می داد؛ ما هم بهائی شدیم که از تعب سی روز ماه رمضان برهیم، اکنون می باید سی روزه ی رمضان را بگیریم و روز شهر جلال را. این را خوفاً للقتال و آن را حباً للجمال (میرزا در اقدس می گوید: اطیعوا اوامری حبّاً لجمالی).
نیکو می افزاید:
این قسمت را نیز بشنوید که: چون آن آدم از صراحت لهجه و صدق گفتارم از امر بهائی برگشت، سایر بهائیان آنجا به من اعتراض کردند که چرا شما این راست را گفتید تا او از دین بهائی برگردد؟ در جواب گفتم: شما به فاعل فعل که میرزا و پسرش باشد اعتراض ندارید که چرا نماز منسوخ شده را به جای آورده اند، و به من تعرض می کنید که چرا راست گفته ام. چرا نزد شما نفاق منافقی معقول است، و صدق صادقی نامقبول. علاوه، دینی که بنایش بر روی دروغ گفتن و کجی باشد معلوم است چه حالی پیدا می کند...(73)
نیکو زمانی که از بهائیت برگشت، با این پرسش رو به رو شد که: «اگر [بهائیت] حق نبود چرا برگزید، و اگر حق بود چرا برمید؟». وی لازم می داند که به این پرسش اساسی پاسخ دهد و ضمن پاسخگویی، راز اقدام خویش به علنی ساختن مخالفت خود با فرقه، و نگارش کتاب در ردّ آن را نیز آشکار سازد.
نیکو در پاسخ به سؤال یاد شده، هنرمندانه از یک تشبیه زیبا کمک می گیرد. او خود (و کسانی چون عبدالحسین آیتی نویسنده ی کشف الحیل) را- در فرایند رفت و بازگشت از فرقه - به فردی تشبیه می کند «که دلبری ارجمند و مسافری دلپسند دارد که او محبوب جمعی است و محفل اهل دل را شمعی است؛ پیوسته در انتظار ورود او هست. اگر بشنود که آن دلربای نوشخند وارد شده و در فلان باغ مأوی گرفته البته به طرف آن باغ می رود و دیدار او را می طلبد. خاصه وقتی که بگویند در آن باغ، اَلَذِّ میوه جات و اَنفَسِ نعمات موجود و صدها خدمتگزار به واردین تحیت می گویند و از آنان به لطف و محبت پذیرایی می نمایند؛ البته برای دیدار به طلب جستجوی یار می شتابد. چون به باغ وارد می شود آن مسموعات را تا آن جا درست می بیند که جمعی در آن جا از واردین پذیرایی می کنند. برخی را در خیابان اول و بعضی را در خیابان دوم و گروهی را نزدیک قصر، و می گویند آقای وارد عزیز در بستر استراحت در قصر غنوده و پس از لمحه[ای] چند رخ به شما بگشاید و دل از شما برباید.
شوق دیدار، آن عاشقِ دراز هجر را مجنون وار به درون قصر می برد تا شاهد موعود و لیلی معهود را بیابد و جان خود را نثار قدومش کند. وقتی به درگاه اول و دهلیز دوم و اشکوبه ی سوم و پوش(74) چهارم خود را می رساند می بیند همه پر از مار و عقرب و پلنگ و نهنگ و سایر سباع ضاریه است. او پس از طی این چهار، به هفت وادی دیگر که می رسد می بیند دیوی کریه المنظر بر روی تخت آرمیده و انتظار جمعی انبوه را می کشد تا چون باغ پر شود همه را طعمه ی خویش قرار دهد. البته آن کس در کمال شتاب، از آن جنت ابهی! هراسان و شتابان خارج می شود»!
نیکو می افزاید: «اینجا عواطف عقل و عدل و مروت و انصاف، اجازه به آن کس نمی دهد که بی خبران چند را که بیرون باغ به طلب ورود و دیدار ایستاده اند خبر نکند و ساکت بماند. بدیهی است باید حقیقتی را که مشاهده کرده نگوید و با فلسفه ی نیکو، کشف حیل(75) نماید، و هم چنین تبعه و مزدوران آن دیو را سزا است که بگویند گفتار و دیدار آن کس از روی غرض و بی وفایی است که ما او را از این باغ پرنعمت بی بهره و آواره نموده ایم...» (76)
بر پایه ی آن چه گفته شد، نیکو (پس از آشنایی با ماهیت و اهداف سوء سران فرقه) خود را شدیداً ملزم و موظف می بیند که به روشنگری بپردازد و به سهم خود، در برچیدن بساطی که برای شکستن وحدت و کیان ملی ایران اسلامی پهن شده، اقدام کند. دشمنان نیکو هر چه می خواهند بگویند و هر تهمتی که می خواهند بزنند، او کار خود در افشای دسایس و مفاسد فرقه را دقیقاً حرکتی در راستای حفظ «وحدت ملی و مصالح وطنی» می بیند که استمعارگران از دیرباز (با فرقه تراشی های خود) در جهت شکستن و نابودی آن تلاش می ورزند:
بر ارباب دانش و بصیرت پوشیده نماند که مدتها است شرق عموماً و عالَم اسلامی خصوصاً مبتلا به یک دسیسه های تاریک و سیاست های باریکی شده که آن سیاست های مشئومه و آن دسایس مذمومه چون باد سموم، شجره ی مبارکه وحدت ملی را می جنباند و او را به استقامت اصلی نمی گذارد. گاهی او را چون صرصر شدید به جهتی متمایل می کند تا جمعی که در ظلّ او آرمیده اند از سایه ی همایونش محروم شوند و از ظلّ ظلیلش خارج گردند و گهی به نحوی دیگر متوجهش می نماید تا جمعی دیگر را مندهش و مضطرف نماید. زمانی معارضه ی سنی و شیعه پیش می آید و وحدت ملی را دچار زحمت می کند و هنگامی مبارزه ی هنود و مسلم جلوه می کند و شرق را تهدید می نماید.
کسی که اندک مسافرتی به شرق کند می بیند هر روز چه خدایانی از سرادق غیب به عرصه ی ظهور پا می نهند و چه انبیایی برای تقویت آن سیاست مبعوث می شوند. این است که نگارنده از نقطه ی نظر اجتماعی و مصالح وطنی و وحدت ملی به نگارش این کتاب مبادرت نموده و چون می یابد آب را از سرچشمه جلوگیری نموده و نگذارد سیلی تشکیل شود و بنیانی را براندازد، از این رو نخست علت اصلی فریب خوردن و فریب زدن را نگاشته، سپس طریقه ی بابی و بهائی را که یکی از مصادیق آن فلسفه ی کلی است مطرح بحث نموده با استقصاء کامل که از کتب و کلمات آنها (حتی بیشتر از خودشان) پیدا نموده و با اطلاع وافی که بر روحیات و آداب و عقاید آنان حاصل کرده و اغلب دنیای بهائیت را سیر نموده و با کوچک و بزرگ و زن و مرد و وضیع و شریف و رئیس و مرئوس و بنده و مولای آن ها ملاقات و صحبت داشته، اسرار خفیه و دسائس مخفیه و طرز مغالطه و محاوره ی آنان را کاملاً به دست آورده....، این کتاب را تدوین و تألیف نموده تقدیم عالم اجتماعی می کنم و عمده ی نظریه ام انتباه و تذکر بهائی زادگان بیچاره است که این غفلت را از پدر خود به میراث گرفته و به حکم الحب و البغض یتوارثان به جهتی بی دلیل میل نکنند و عاشق بی جهت نشوند و از جهت دیگر با دلایل مسلمه ی مشهوده اعراض ننمایند و عاشق بی جهت نشوند و از جهت دیگر با دلایل مسلمه مشهوده اعراض ننمایند و مبغض نشوند و ترک تعصب کنند و همین قدر تصور نمایند و احتمال بدهند که شاید آباء و اجدادشان فریب خورده باشند و یا اگر عمرشان وفا می کرد و به تناقض گوییها و خلف وعده های میرزا [حسینعلی بهاء] و میرزا عباس واقف می شدند مانند سایرین که فهمیدند و برمی گشتند و نادم می شدند.
نظریه ی دیگرم آنکه: برادران اسلامی که مضرات این گونه تأسیسات و عنوانات را یافته و به خوبی احساس کرده اند که امروزه برای عالم اسلامی و استقلال و عظمت وطنی سمّی هلاک کننده تر از سمّ تشتت و اختلاف نیست و تریاقی نافع تر از داروی توحید و ائتلاف نیست، این نغمه را گوش ندهند ولو از هر حلقومی باشد و پیرامون این بساط نگردد ولو به دستی تمهید شده باشد... .(77)
گزارش تحلیلی از تاریخ بابیت و بهائیت و هم چنین بررسی و نقد منطقی آموزه ها و احکام باب و بهاء(موجود در کتاب بیان نوشته ی باب و اقدس نوشته ی حسینعلی بهاء)، از بخش های خواندنی کتاب فلسفه ی نیکو است، که در ضمن آن ها مطالب ارزشمند فراوانی نیز همچون مشاهدات و مسموعات جالب خویش از دوران همکاری با فرقه را بازگفته است.(78)
جلد نخست فلسفه ی نیکو، در آذر 1306 در چاپخانه ی خاور تهران، به چاپ رسید و جلد دوم آن در تیر 1307 (در همان چاپخانه)، جلد سوم در مهر 1310 (چاپخانه ی فرهومند تهران) و جلد چهارم نیز در فروردین 1325 (چاپخانه ی تابان تهران) زیور طبع یافت و ضمناً جلد اول به زبان انگلیسی نیز ترجمه گردید.(79)

پی‌نوشت‌ها:

1. این مقاله که قبلاً با عنوان «آنان که به دامن اسلام برگشتند!» در ماهنامه ی زمانه (سال6، ش61، مهر 1386، صص65-71) درج شده است، اینک با اضافات و تکمیلات بسیار در اختیار پژوهشگران قرار می گیرد.
2. ر.ک: تاریخ علمای خراسان، میرزا عبدالرحمن مدرس، مقدمه و تصحیح محمد باقر ساعدی، صص 105-106؛ نقطه ی الکاف، چاپ براون، ص101.
3. ظهورالحق، اسدالله مازندرانی، 171/3-172؛ فتنه ی باب، اعتضاد السلطنه، تعلیقات عبدالحسین نوایی، ص35.
4. عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان، ص303، نیز ر.ک سخن بهاء در این زمینه، مندرج در: مائده ی آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 231/7-232.
5. پیراهن، جامه.
6. ر.ک: ظهورالحق، 173/3-174؛ حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص260.
7. شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 263/2.
8. فتنه ی باب، اعتضادالسلطنه، تعلیقات عبدالحسین نوایی، ص34. نبیل زرندی، مورخ رسمی بهائیت، نیز به برگشت وی از باب اشاره دارد. ر.ک: مطالع الانوار، ص182. برای موقعیت مهم هراتی نزد بابیان ر.ک: فتنه ی باب، همان، ص243.
9. ظهورالحق، 96/3. برای نوشته ی باب به او ر.ک: همان، ص70.
10. مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص66.
11. ظهور الحق، 169/3-170.
12. الکواکب الدریه، 362/1.
13. ر. ک: حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، ص399 به بعد؛ ظهور الحق، ج3، ص484 به بعد.
14. ر. ک: مطالع الانوار، ص136 و 138.
15. ر.ک: الکواکب الدریه، عبدالحسین آواره، 129/1 و 130.
16. ظهور الحق، اسدالله مازندرانی، 109/3-110.
17. برای عبارات باب در این زمینه ر.ک: اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 368/5-370 و نیز بحث ممتع مرحوم سید محمد باقر نجفی در کتاب بهائیان، ص 163 و 185 به بعد.
18. ر.ک: زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، حسین مکی، صص360-362، اظهارات غلامرضا آگاه. و نیز: اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 362/5-363؛ عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان، ص505.
19. اسرارالآثار، 362/5-363.
20. ر.ک: کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، ج1، صص65و 132 و145-147؛ ج 3، 105-106 و 127 و 204؛ فلسفه ی نیکو 122/1؛ مفتاح باب الابواب، میرزا مهدی خان زغیم الدوله، ترجمه ی حسن فرید گلپایگانی، صص 229 و 300-301.
21. یا بهتر بگوییم: سید هدایت الله شهاب قدسی / فردوسی، درباره ی او و نامه ی کوبنده اش بر ضد فرقه به حسن نیکو ر.ک: فلسفه ی نیکو، 215/2-222.
22. ر.ک: ظهورالحق، بخش نهم، ص82.
23. این کتاب نوشته ی میرزا صالح اقتصاد، مبلغ و منشی محفل بهائیان مراغه است که پس از بازگشت از بهائیت، در افشای مظالم آن فرقه نوشته و نخست بار در سال 1307ش، در تهران توسط کتابخانه ی اقبال به طبع رسیده است.
24. این کتاب اثر خامه ی خانم قدس ایران است که دختر میرزا عبدالکریم خیاط (از اطرافیان بهاء در عکا) و همسر سابق یاور رحمت الله خان علایی بود و از پدر و مادر و همسر خود برید و اسلام آورد و کتاب بارقه ی حقیقت را بر ضد فرقه نوشت. ر.ک: کشف الحیل، 75/2 و138.
25. الکواکب الدریه، 185/2-187.
26. امان الله شفا در برگشت از مسلک بهائیت، کتاب خواندنی نامه ای از سن پالو (دارالکتب الاسلامیه، تهران 1350) را نوشت و مسیح الله رحمانی نیز کتاب راه راست را در بطلان اساس بهائیت و افشای ماهیت سران و فعالان این مسلک نوشت که اخیراً در ضمن کتاب پیش به سوی بهشت، نوشته ی حاج شیخ غلامرضا اسدی مقدم (انتشارات انفال، قم1385) چاپ و منتشر شده است.
27. الکوالکب الدریه، 443/1.
28. تاریخ سمندر و ملحقات، کاظم سمندر، ص 196.
29. بهاءالله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص16، اظهارات شوقی.
30. ظهور الحق، ج8، قسمت 2، ص1123.
31. ر.ک: خاطرات حبیب، حبیب مؤید، 275/2. نیز ر.ک: بدایع الآثار، محمود زرقانی، 107/2 و 169/1؛ ظهور الحق، ج8، قسمت 2، صص 1124-1125 و 1128.
32. در مقاله ی «پیوند بهائیت و امپراتوری روس تزاری»، از همین سایت، فصل: «سران برجسته ی بهائیت، خادمان روس تزاری (همکاری عناصر شاخص بهائی با تشکیلات "سیاسی و اقتصادی" روسیه در ایران)» ، به تفصیل از موقعیت مهم گلپایگانی در بین فرقه، و تکاپوهای او، سخن رفته است.
33. شرح حال رجال ایران، 54/1-55.
34. چگونه بهائیت پدید آمد؟، نورالدین چهاردهی، ص 298.
35. همان، ص194.
36. ر.ک: کشف الحیل، 132/1 و 145-147؛ فلسفه ی نیکو، 83/2 و 86و 278/4؛ اسناد و مدارک درباره ی بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی)، ص52.
37. فلسفه ی نیکو، 122/1 و نیز ر.ک: همان 35/2.
38. همان، 83/2.
39. همان، 86/2 و نیز ر.ک: همان، 278/4. آیتی نیز با اشاره به ابوالفضل گلپایگانی خاطرنشان می سازد که: «...به کرّات کلماتی که منبعث از بیداری بود از او بروز کرد و لهذا به هر قسم که بود او را در مصر در تحت نظر نگاه» داشتند (کشف الحیل، 132/1، و نیز: همان، صص144-147).
40. علیقلی خان نبیل الدوله، مترجم میرزا ابوالفضل در سفر امریکا می نویسد: «جناب ابوالفضائل از من خواهش کرد که این عبارت را در مقدمه ی ترجمه ی خود بنویسم و آن این که این کتاب (حجج البهیه) بنا به امر... حضرت عبدالبهاء... تألیف شده و در تحریر آن اگر نه مساعی خستگی ناپذیر گوهر پر بها ورقه طبیه نَوراء مسیس بارنی بود، یک صفحه از این کتاب در طی این سفر پر مشقت صورت تألیف نمی یافت. چه این امر برای نفوسی که اهل قلم و تألیفند واضح است که برای کسی چون من در کام کهولت و ضعف نقاهت که در مدتی کمتر از یک سال از مصر به سوریه و از آن جا به اروپا و آمریکا رفته و پیوسته از شهری به شهری و از نقطه ای به نقطه ای در حرکت باشد و در عرض هر هفته دو الی سه بار در مجامع بزرگ صحبت نماید و در جلسات خصوصی دائماً با مردمان مختلف از دانا و نادان و متعصب و منصف مذاکره کند قادر نخواهد بود که در حدود دو هزار صفحه مطالب فلسفی شامل غامض ترین و مشکل ترین مسائل و استدلالات و تفسیر آیات الهی مرقوم دارد» . ر.ک: شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، روح الله مهر ابخانی، صص 384-385.
41. عباس افندی پس از نشر نقطه الکاف نوشت: «من شب و روز دقیقه[ای] آرام ندارم... و الا خود [نقد این کتاب را] می نگاشتم...» (مائده ی آسمانی، 209/5). نیز وی پس از مرگ میرزا ابوالفضل گلپایگانی در لوح ادیب طالقانی خاطر نشان می سازد: «در خصوص جواب مجعولات ادوارد براون، مرقوم نموده بودید. این قضیه مهم است، جواب لازم دارد و البته به تمام همت بکوشید تا واضح گردد که این تاریخ حاجی میرزا جانی مرحوم، مسموم شده است و تحریف گشته و یمونی ها با ادوارد براون متفق شده اند و این مفتریات و دسائس را به میان آورده اند». مقصود افندی از «یموتی ها»، پیروان میرزا یحیی ازل - وصی منصوص علی محمد باب، و پیشوای فرقه ی ازلیه - است که کتاب نقطه الکاف، صراحتاً بر جانشینی او مهر تأیید می زد و این امر، بالملازمه ادعای حسینعلی بهاء را زیر سؤال برده و به مشروعیت مسلک بهائیت، ضربه ی اساسی وارد می ساخت. عباس افندی در لوح ادیب، هم چنین، با اشاره به مرگ میرزا ابوالفضل، و نوشته های ناتمام به جا مانده از وی، خاطرنشان می سازد که: «بعضی از محفوظات و مسودّات و یادداشت های باقی مانده بود، آن ها را به تهران فرستادم که شما و جناب نعیم و جناب ابن ابهر و جناب ابن اصدق و جناب ملا محمد علی قائینی و جناب سمندر و جناب آقا سید مهدی ابن اخت آن بزرگوار محفلی بیارایید که در نهایت درجه ی ضبط و ربط باشد و از آن اوراق یک کتاب یا دو کتاب با رسائل متعدده استخراج نمایید که طبع و نشر شود و زحمت آن بزرگوار هدر نرود» . ر.ک: مائده ی آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 57/2-58.
42. ر.ک: خاطرات حبیب، 91/1-92 و 308/2-309.
43. «شرح احوالی از مرحوم آیتی»، بعضاً سال 20، ش4، تیر 46، صص213-216.
44. برای دست خط عباس افندی خطاب به «حضرت آواره علیه بهاءالله الابهی» و در تجلیل از او ر.ک: کشف الحیل، 3ص 199؛ خاطرات صبحی درباره ی بابیگری و بهائیگری، فضل الله صبحی مهتدی، همان، ص152.
45. برای اظهارات و الواح عباس افندی و شوقی در تجلیل از آواره ر.ک: مکاتیب عبدالبهاء، 8/8؛ کشف الحیل، 137/1-138 و 142-143 و 50/2 و 64/3.
46. ر. ک: ظهور الحق، ج8، قسمت 2، صص 961-964.
47. الکواکب الدریه، 347/2.
48. برای نمونه ر.ک: استناد متعدد نویسندگان مقالات نشریه ی آهنگ بدیع به مطالب الکواکب الدریه، هم چون مقاله ی روح الله مهرابخانی (نویسنده و مبلغ شاخص بهائی) در شرح زندگی ابوالفضل گلپایگانی (آهنگ بدیع، سال2، ش15 و 16، ص26) و نیز مقاله ی «جناب نورالدین فتح اعظم» مندرج در همان نشریه، سال 8 (1332)، ش11، ص 219.
49. الکواکب الدریه، 335/2.
50. در زندگی نامه ی خودنگاشت خویش می نویسد: «دو جلد کواکب الدریه که انشاء بنده است و مواد تاریخی آن را با هزاران اختلاف و تصرف و تقلب رؤسای بهائیه داده اند، لهذا خود آن را معتبر نمی دانم و قطعاً استفاده تاریخی از آن نمی توان کرد. چه مسائل مسلّمه ای که حتی مانند ادوارد براون در کتب خود نوشته و من هم کامل ترش را نوشته بودم از کتابم در موقع طبع آن در مصر حذف کرده اند زیرا به ضررشان تمام می شده و تعبیرات جعلیه را جانشین آن قرار داده اند» . ر.ک: «شرح احوالی از مرحوم آیتی»، یغما، همان، ص215.
51. شرح احوالی از مرحوم آیتی، صص 213-214.
52. کشف الحیل، 61/3.
53. ر.ک: توقعیات مبارکه ی حضرت ولی امرالله، لوح قرن احبّاء شرق...، صص 138 و160.
54. برای مشاهده ی این لوح به خط عباس افندی ر.ک: کشف الحیل، 199/3.
55. ر.ک: کشف الحیل، 65/1؛ 163/2-164؛ 125/3.
56. منابع بهائی از «تبعید» آیتی «به فرمان رضاشاه پهلوی به یزد» سخن می گویند. ر.ک: خاطرات مالمیری، پی نوشت ص214.
57. درباره ی زندگی نامه و آثار و اشعار آیتی، افزون بر آن چه گذشت، ر.ک: احوال و آثار عبدالحسین آیتی، نوشته ی سید محمود رستگار دبیر دبیرستان های یزد، در مجله ی وحید، شماره های مسلسل 242، 243 و 245، سال 1357.
58. خاطرات انحطاط و سقوط، فضل الله مهتدی صبحی، به اهتمام علی امیر مستوفیان، ص122.
59. همان.
60. همان، ص123.
61. همان، ص 149.
62. همان، ص 177.
63. همان، ص 181.
64. همان، ص221.
65. همان، ص 252.
66. برای بحث صبحی درباره ی نمونه هایی از تناقض آراء در بهائیت ر.ک: خاطرات صبحی، صص196-197. در همین مأخذ، صفحه ی 279 به بعد نیز صبحی بحث جالبی در ردّ بهائیت دارد که خواندنی است.
67. پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتحاد، 975/6.
68. راهنمای کتاب، سال 5، ش8 و9، صص825-826.
69. همان.
70. ر.ک: مقدمه ی دکتر احسان الله نیکو بر جلد اول کتاب پدرش: فلسفه ی نیکو (چاپ بنگاه مطبوعاتی فراهانی، ص«و» ).
71. در پایان آن تفریظ، آواره نیز به معرفی و تجلیل از نیکو می پردازد. ر.ک: الکواکب الدریه، 338/2-339.
72. ارکان و رجال عمده.
73. فلسفه ی نیکو، 279/4-281.
74. خیمه ی بزرگ و شاهانه.
75. اشاره به کتاب آیتی، موسوم به کشف الحیل در افشای مظالم و مفاسد سران بهائیت و نقد آموزه ها و احکام آن.
76. فلسفه ی نیکو، 166/2-167.
77. همان، 182/1-184.
78. برای انتقادات جالب نیکو از برخی از احکام و مقررات بهائی (هم چون کیفر دزد و نیز زناکار) ر.ک: فلسفه ی نیکو 150/1-154.
79. همان، ج1، مقدمه ی دکتر احسان الله نیکو.

 

منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387